12.31.2005
12.27.2005
از "هميشه" حرف ميزني
"هميشه" را سياه ميكني
رنگ شبت را تاب نميآورم
عشقت را توجيه نميكنم
صداي باران ميآيد
چه آرام، چه بيسؤال
در بك نگاه خلاصه ميشوم
در هواي سكوت پختهام
"هميشه" را سياه ميكني
رنگ شبت را تاب نميآورم
عشقت را توجيه نميكنم
صداي باران ميآيد
چه آرام، چه بيسؤال
در بك نگاه خلاصه ميشوم
در هواي سكوت پختهام
12.22.2005
فال شب يلدا
زان يار دلنوازم شكري اسي با شكايت گر نكتهدان عشقي خوش بشنو اين حكايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم يـا رب مباد كــس را مخـدوم بيعنايــت
رندان تشنه لب را آبي نميدهد كس گويي ولي شناسان رفيتند از اين ولايت
هر چند بردي آبم روي از درت تنابم جور از حبيب خوشتر كز مدعي رعايت
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني بيجرم و بيجنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد وميپسندي جانا روا نباشد خونريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهاي برون آي اي كوكب هدايت
از هر طرف مه رفتم جر وحشتم نيافزود زنهار ازين بيابان وين راه بينهايت
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
عشقت رسد به فرياد ور خود به سان حافظ قرآن ز بر بخواني در چهارده روايت
بي مزد بود و منت هر خدمتي كه كردم يـا رب مباد كــس را مخـدوم بيعنايــت
رندان تشنه لب را آبي نميدهد كس گويي ولي شناسان رفيتند از اين ولايت
هر چند بردي آبم روي از درت تنابم جور از حبيب خوشتر كز مدعي رعايت
در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني بيجرم و بيجنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد وميپسندي جانا روا نباشد خونريز را حمايت
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود از گوشهاي برون آي اي كوكب هدايت
از هر طرف مه رفتم جر وحشتم نيافزود زنهار ازين بيابان وين راه بينهايت
اين راه را نهايت صورت كجا توان بست كش صد هزار منزل بيش است در بدايت
عشقت رسد به فرياد ور خود به سان حافظ قرآن ز بر بخواني در چهارده روايت
12.16.2005
بخند
نه از آن خندههاي قرمز خونين
نه از آن خندههاي گناه آلوده
نه آن گونه كه خندد چهره بيشرم با تو
نه آن گونه كه دل گيرد بدتر از گريه
بخند
كه با كوچك خنده تو
يك از هزار دعايم مستجاب ميشود
كه مدتهاست دلم براي شاديت تنگ ميشود
و انتظار را هنوز عادت نكردهاست
بخند
كه بيشك از خنده تو
شبي است كه يلدايش به روشني صبح ميشود
نه از آن خندههاي قرمز خونين
نه از آن خندههاي گناه آلوده
نه آن گونه كه خندد چهره بيشرم با تو
نه آن گونه كه دل گيرد بدتر از گريه
بخند
كه با كوچك خنده تو
يك از هزار دعايم مستجاب ميشود
كه مدتهاست دلم براي شاديت تنگ ميشود
و انتظار را هنوز عادت نكردهاست
بخند
كه بيشك از خنده تو
شبي است كه يلدايش به روشني صبح ميشود
12.14.2005
دلم خود را به ديوار بلند اين جدايي سخت كوبد
من سرگشته او را سفت گيرم
مبادا تكه گردد، خون بريزد
و او نالان ز دستم ميگريزد
ز ترفندي به گوشش قصه خوانم
كه دور مبهم اين راه تاريك
ز نور آتشت بسيار گويد
و او نشنيده، ديگر بار ز روياي تباهم ميگريزد
مرا با او تمناي محال كودكانه است
كه ناگه از هياهو باز ماند
به نيك اقباليم انگار تلاطم را رها سازد
به شوقي وافر و رخشش به چشمش
به آغوش من محزون بخسبد
نوازش ميكنم او را ز مهرم، با عطوفت
تنش زخمي ولي داغ است، عجيب است
ز ناچار از نوازش ميگريزم
به آب ديدهام خواهم بشويم
مبادا در تبي سوزان بميرد
و او پيش از اشكي، ز انديشه شوم
بسوزد از غضب، من را بسوزد
من سرگشته او را سفت گيرم
مبادا تكه گردد، خون بريزد
و او نالان ز دستم ميگريزد
ز ترفندي به گوشش قصه خوانم
كه دور مبهم اين راه تاريك
ز نور آتشت بسيار گويد
و او نشنيده، ديگر بار ز روياي تباهم ميگريزد
مرا با او تمناي محال كودكانه است
كه ناگه از هياهو باز ماند
به نيك اقباليم انگار تلاطم را رها سازد
به شوقي وافر و رخشش به چشمش
به آغوش من محزون بخسبد
نوازش ميكنم او را ز مهرم، با عطوفت
تنش زخمي ولي داغ است، عجيب است
ز ناچار از نوازش ميگريزم
به آب ديدهام خواهم بشويم
مبادا در تبي سوزان بميرد
و او پيش از اشكي، ز انديشه شوم
بسوزد از غضب، من را بسوزد
12.09.2005
loop
ترجيح ميدم تنهاي تنهاي باشم، جايي كه حتي درد نيست
يا
جايي كه همه هستند... همه با تو... جايي كه بين تو، من، "ما"، آنها فرقي نيست
من كه "تنها"م و با اين حال درد "تنها" رو ميكشم ... كاش "تنها" نبودم ... كاش "تنها" نبودند
كاش اين كاشها به دور ميرفتند
يا
جايي كه همه هستند... همه با تو... جايي كه بين تو، من، "ما"، آنها فرقي نيست
من كه "تنها"م و با اين حال درد "تنها" رو ميكشم ... كاش "تنها" نبودم ... كاش "تنها" نبودند
كاش اين كاشها به دور ميرفتند
12.07.2005
همان بهتر كه در اتاقم بنشينم، پشت ميز، با آهنگهاي مورد علاقهام
و كاغذ و قلم را بگذارم تا بياميزند
همان بهتر كه نگويم و نخواهم كه از سياهچاله بنويسم
بخوابم، هري پاتر بخوانم، مادرم را دوست داشتهباشم، نگران پدرم باشم
من كه "تنها" آزاد و راحتم ... اما "تنها" : هميشه همينطور بودهاست
و نميدانم، نگرانم
نگران بيهودگي بازيهاي فراوان هر روزه اين "تنها"
"تنها" روز به روز "تنها" تر ميشوند
و كاغذ و قلم را بگذارم تا بياميزند
همان بهتر كه نگويم و نخواهم كه از سياهچاله بنويسم
بخوابم، هري پاتر بخوانم، مادرم را دوست داشتهباشم، نگران پدرم باشم
من كه "تنها" آزاد و راحتم ... اما "تنها" : هميشه همينطور بودهاست
و نميدانم، نگرانم
نگران بيهودگي بازيهاي فراوان هر روزه اين "تنها"
"تنها" روز به روز "تنها" تر ميشوند