2.19.2006


راه‌پله آجري، قاب قرمز پنجره ... و بعد يك ساعت ، كلاه گلبهي
همهمه! كه از راهروهاي پيچ در پيچ مي‌گذشت
...
...
گوشي متاليك ... حرف‌هاي درهم...مشت‌هاي پياپي بر ميز
...
هيچ نمي‌خواستم كاغذ سفيد را با اين حرف‌ها سياه كنم
حالم بد بود ... شايد كمي تب داشتم............نشد
!

2.13.2006

من حرف‌هاي ساده
تكرارهاي هميشگي را
كلمه مي‌سازم، مي‌نويسم
و تو دوست مي‌داري شعرهايم را
تو بي‌خبري كه اين حرف‌ها شايد
همان روزهاي منگ
همان سرگيجه‌هاي همواره‌اند
بيا! دست هيچ كس را مگير، تنها
قلبت را فراخ، چشمانت را خوب باز كن
بي‌هيچ سخن، گوش بسپار
بي‌گمان دورتر از صداي دغدغه‌ها
هنوز ندايي هست
ور مرا سنگ صبور مي‌نامي
ور تو لبخندم را مي‌بيني
با گوشه چشم به قلبم بنگر
كه پراست از اميد به ندا
پر از طراوت، پر از پاكي، پر از نور
دستت را دراز كن
عيبي ندارد
گوشه‌اي از نور را بدون ترس
بچين

2.10.2006


ما بي‌نماز و روزه و عزا
وز بندگي رها
خدايي مي‌كنيم
بهر نياز
نزد غريبه دعا نمي‌كنيم
گر پر نيازيم و پر زخم است تن ما
از دل پاك برآريم
خود دعا برآورده مي‌كنيم

2.05.2006

شادمانه، عاشقانه!!

كوتاه قطره‌اي فشاندم از غم:
اي تمام خورشيدها، نورها، ستاره‌ها، باران‌ها، ابرها، بادها، كوه‌ها، اميدها، فريادها، اين نوشته‌هاي خط خورده، اقيانوس‌ها، سكوت‌ها، قدرت‌ها، سياهچاله‌ها، سترينگ‌ها، اي تمام دلخوشي‌هاي من، اي ذره‌هاي تازه وجودم، اي تمام من، دنياي من!
شيپور جنگ را مي شنويد و نداي مرا پر‌دغدغه از دور؟!!
و امروز شادي را دريا كردم:
امروز خورشيدها زمستانم را سوزانند و منِ اميدوار را بار ديگر ايمان بخشيدند
و حافظ گشودم:
الا اي طوطي گوياي اسرار مبادا خاليت شكّر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد كه خوش نقشي نمودي از خط يار
سخن سربسته گفتي با حريفان خدا را زين معما پرده بردار
چه ره بود اين كه زد در پرده مطرب كه مي‌رقصند با هم مست و هشيار
ازين افسون كه ساقي در مي افگند حريفان را نه سر ماند و نه دستار
خرد هر چند نقد كاينات است چه سنجد پيش عشق كيميا كار
سكندر را نمي‌بخشند آبي به زور و زر ميسر نيست اين كار
بيا و حال اهل درد بشنو به لفظ اندك و معني بسيار
بت چيني عدوي دين و دل‌هاست خداوندا دل و دينم نگه دار
به مستوران مگو اسرار مستي حديث جان مپرس از نقش ديوار
به يمن دولت منصور شاهي علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندي بجاي بندگان كرد خداوندا ز آفاتش نگه دار

"تو" خوب مي‌داني اين حرف‌ها را : زندگي، عشق، ايمان، باران
و "تو" هميشه باور كن، از پشت ديوار سكوت بين ما، ببين، ببين كه چگونه برگ برگ كتابت را با گل و بوسه خوانده‌ام، مي‌خوانم، به جان مي‌سپارم. و هرگز، قسم به آينه‌ها و ابديت‌ها، از ياد مبر دعاهايم را: باد را، زمين را، خورشيد و ماه را و ستاره ها را
و "منِ" دور هم كه پشت فاصله‌ها گم مي‌شوم، هرگز، اين حرف‌ها را به پايان نمي‌برم. پس بار ديگر تا بار ديگرِ شايد دور : سه نقطه، سه نقطه، سه نقطه ...